میرچا الیاده، اسطوره شناس رومانیایی، در کتاب «اسطورۀ
بازگشت جاودانه» نظریۀ کلیدی خود را راجع به دیدگاه مردم باستان به مقولۀ زمان شرح
میدهد. از نظر الیاده، زمان برای مردمان باستان امری خطی و غیرقابل بازگشت نبود،
اتفاقات روندی علّی و معلولی و به دنبال هم نداشتند، بلکه زمان و وقایع زمانی
ساختاری دوری داشتند، و مدام و مدام، به هنگام مراسم آیینی، یا به هنگام حوادث خاص
همچون تولّد یا مرگ، و همچنین در هر روز با چرخش آفتاب، و هر ماه با چرخش ماه، و
هر سال با چرخش تمام آسمان، لحظات مقدّس اسطورهای دوباره تکرار میشدند، و زمان چیزی
نبود جز تکرار لحظات مقدّس زندگی خدایان. به این ترتیب مردم باستان همواره در کنار
خدایان و در اتّحاد با خدایان در روزگار ازل زندگی میکردند.
یکی از اصلیترین نمونههای این زمان دایره شکل،
گردش سال بود، که طبیعت در آن الگوی واحدی را پیوسته تکرار میکرد: از شادابی و
سرشاری به سوی پیری و مرگ میرفت و دوباره همه چیز جوان میشد. از نظر بسیاری از
فرهنگهای باستان این الگو، تکرار الگوی آفرینش جهان از دل بی نظمی نخستین بود. در
زمستان جهان به دوران هرج و مرج پیش از خلقت باز میگشت، و در بهار به معنی واقعی کلمه
از نو آفریده میشد. همین باور منشأ دو دسته جشن شده بود: جشنهای آشوب در اواخر
زمستان، و جشنهای آفرینش در ابتدای بهار.
در زمستان، با بازگشت جهان به دوران هرج و مرج،
در سرزمینهای مختلف جشنی برگزار میشد که امروزه بین ما با نام «رَفعُ القلم»
شناخته میشود. در این جشن، الگوی هرج و مرج ازلی به صورت زنده اجرا میشود: تمام
رسوم و تابوها به مدت یک روز یا بیشتر مُلغا میشوند و نوعی آزادی آشوبناک و جنونآمیز
جای آنها را میگیرد، گاه قوانین و طبقات اجتماعی برداشته میشوند، اربابها و
حاکمان حق فرمان دادن ندارند و حتی اگر مردم یکی از افراد طبقات بالا یا طبقات
روحانی را در کوچه و خیابان ببینند، او را مورد ضرب و شتم قرار میدهند، گاه مردم به
همآغوشی گروهی میپردازند یا آوازهایی طنزآمیز با مضامین جنسی میخوانند. از جملۀ
این جشنها جشن مُغکشان در ایران باستان بود که امروزه آثار کمرنگی از آن باقی
است، و نیز جشن هولی در هندوستان که هنوز هر ساله برگزار میشود، طیّ آن مردم به خیابانها
میریزند و به یکدیگر رنگ میپاشند.
چند روز پس از جشنهای آشوب، وقتی خورشید به
نقطۀ اعتدال بهاری رسید، جشن بزرگ دیگری برگزار میشود، جشن آفرینش. هرج و مرج
فروکش میکند، قوانین دوباره به شکل سابق برقرار میشوند، و هر جا که پا بگذاری،
به شکلی و با آیینهای خاصی خدایان و مردم در کنار هم در حال خلق کردن مجدّد جهان
منظّم از دل بی نظمیاند.
این جا بابل است و مردم در اولین روز بهار، در
معبدی در پیشگاه شاه جمع شدهاند و پیروزی ایزد مردوخ بر تیاماتِ اژدها را در ضمن
نمایشی آیینی جشن میگیرند. بنا به اساطیر بابلی مردوخ در نخستین روز بهار پیکر
تیامات اژدهای عظیم را دو پاره کرد و از یک پاره زمین را آفرید و از پارۀ دیگر
آسمان را. و حال هر ساله در بابل این لحظۀ مقدّس با نمایشی آیینی تکرار و بازآفرینی
میشود.
این جا ایران است و مردم اولین روز بهار را با
رویاندن سبزه و با آب و آینه جشن میگیرند. بنا به اساطیر ایران باستان نخستین روز
بهار روز آفریده شدن جهان است و روزی است که اهورامزدا نخستین انسان، کیومرث فلزپیکر
پدر تمام انسانها و گاو مقدس پدر تمام حیوانات را آفرید.
این جا هند است، این جا مصر است، این جا یونان
است، و همه جا جشن آغاز آفرینش بر پاست، خدایان خود را از اعماق دنیای تاریک
مردگان میرهانند و پای بر زمین ما میگذارند، برای هزارمین بار با هیولاهای آشوب
میجنگند و در لحظهای مقدّس جهان را از نو خلق میکنند، و مردم کوچه و بازار با
رویاندن سبزه یا اجرای نمایشی آیینی، این نبرد و پیروزی را نه فقط تماشا میکنند، که
خود جزئی از آن میشوند، با آن متّحد میگردند، و از نو خلق میشوند و خلق میکنند.
این متن برای سایت پلاتو نوشته شد، می توانید در اینجا آن را بخوانید.